سعدیا مرد نکونام بمیرد آنهم مرده آنست که دگر جم نخورد
برای نوشتن ذهنم را آزاد گذاشت. آزاد آزاد.از ماست تا شب/از بزرگان تا محمود/از فروید تا سهراب/از تار تایار/از فهم تا من! از...
من در این تاریکی بدنبال چه میگردم؟ نمیدانم.تنها در این بیخردی این را دانستم که دگر
محرم دل حافظ در حرم یار نمیماند
و سعدی دگر برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتابی نمینویسد
و اگر خیام بود بجای می ناب با خوردن شیشه وقوطی های دست ساز امروزی ناله سر میداد که:می ننوش تا بدانی از کجا آمده ای خوش نباش تا بدانی به کجا خواهی رفت به کجا خواهی رفت رفت و رفت ورفت تا به جنگلی رسید. شب بود و جنگل تاریک/تاریک و مخوف.جنگل پر بود از جانوران درنده ای که به هیچ چیز و هیچ کس حتی خودشون هم رحم نمیکردند
بسیار ساده و روان بود و البته کمی بدبین و معترض.
خیلی دلم می خواست وارد یه جنگل سو رئال میشدم و با تک تک شاعرایی که گفتی( مخصوووووصا خیام عزیزم) و کلی شعرا و دولت مردا وحتی آدم های معمولی دیگه ای که خیلی وقته که دیگه وجود نذارن، ملاقات می کردم و نظرشون رو راجع به دنیای امروز می پرسیدم...
سلام
اگر موافقید منو با عنوان فروشگاه مجازی ایران مارکت
لینک کنید.
شما رو به چه اسمی لینک کنم؟
سلام
وبلاگت خیلی قشنگه
بیا به ما سر بزن