-
به یاد بهار
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 22:36
مقصدم خیابان ظهیر الدوله و مقصودم رسیدن به کمی آرامش. همه کوچه ها به تجمل ختم میشد وکوچه مورد نظر به تامل. در آهنی باغ را که باز کردم ناله کنان به کناری رفت. راهرو پوشیده از گل های رازقی بود. همانطور که از روی قبرها عبور میکردم نام های روی آنها دنیای بیرون را بیشتر برایم پوچ میکرد.نام هایی چون تیمسار افخمی ـاختر...
-
زندانی
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 19:10
در بهمن سال پنجاه و شش به زندان افتادم در هجدهمین روز همان سالهای شلوغ بود که من را هم گرفتند و به زندان انداختند. نمیدانم چرا مدت حبس را به هیچکدام از زندانیها که خود را یک مبارز می پنداشتند نمیگفتند. سی سالی از این اسارتم گذشته و من همچنان در آرزوی آزادی لحظه کشی میکنم. فهمیده ام که چگونه زیستن هر زندانی به هوش و...
-
هجرت از تعلقات
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 08:47
من در خلوت خویش غرق شده ام. همزبان بسیار است اما همدل را می جویم. از شرطی شدن خودم بیزارم و فکر می کنم که راه درست زندگی را یافته ام و با جدیت دنبالش می کنم. زندگی من در خطی افقی است و دیگران را در خط عمودی می بینم. و می دانم در جایی این خط ها با هم تلاقی می کنند. خلوتی را دوست دارم به وسعت بی واژگی . جایی که از قیل و...
-
جنگل تاریک
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 19:37
سعدیا مرد نکونام بمیرد آنهم مرده آنست که دگر جم نخورد برای نوشتن ذهنم را آزاد گذاشت. آزاد آزاد.از ماست تا شب/از بزرگان تا محمود/از فروید تا سهراب/از تار تایار/از فهم تا من! از... من در این تاریکی بدنبال چه میگردم؟ نمیدانم.تنها در این بیخردی این را دانستم که دگر محرم دل حافظ در حرم یار نمیماند و سعدی دگر برای نزهت...