نیم نگاهی از زیر عینک

و ما همچنان / دوره می کنیم/ شب را و روز را / هنوز را

نیم نگاهی از زیر عینک

و ما همچنان / دوره می کنیم/ شب را و روز را / هنوز را

زندانی

               در بهمن سال پنجاه و شش به زندان افتادم 

 

 در هجدهمین روز همان سالهای شلوغ بود که من را هم گرفتند و به زندان انداختند. 

نمیدانم چرا مدت حبس را به هیچکدام از زندانیها که خود را یک مبارز می پنداشتند نمیگفتند. 

 

سی سالی از این اسارتم گذشته و من همچنان در آرزوی آزادی لحظه کشی میکنم. 

فهمیده ام که چگونه زیستن هر زندانی به هوش و فراست خود او بستگی دارد و من هم  چون به لحاظ اخلاقی انسانی پرخاشگر و علاقه مند به خشونت نیستم در میان این همه تبهکار و مجرم مستعد به خشونت وخطرناک که براحتی دست به هر کاری می زنند باید از خودم حراست کنم. 

هر زندانی شیوه ای از آن خود دارد و سپر دفاعی من با خود و در خود فکر کردن است که شاید بعدا برایم ایجاد مشکل هم بکند شاید شبیه چیزی که از آن به روان پریشی هم یاد میکنند. 

نمیدانم چه وچرا؟ این مطالب را مینویسم. 

 

به راستی چه می توان گفت زمانی که هیچ چیز از تهی بودن ما نمیتواند تراوش کند؟

نظرات 10 + ارسال نظر
مونا پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ب.ظ

همه ی ما تو همون زندانیم.
منتها تو این زندان هم سلولی های خوبم هستن...

ممنون مونا جان که وقت گذاشتی .و مرسی از اظهار نظرت.منتظر نظرات شما هستم

مهناز پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 ب.ظ http://www.mahnazz.blogsky.com

تو رو خدا اینطوری ننویس، اینقدر سیاه ننویس، دلم خیلی می گیره

چشم مهناز عزیز .سعی میکنم نوشته هام تنوع بیشتری داشته باشه .مرسی از اینکه انتقاد میکنی

امیر یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:57 ب.ظ

سلام.مثل همیشه که از نوشته هاتون میکنم این بار هم تعریفی نوشتین.فقط سوالی برام ایجاد شده که شما که این همه روحیه طنز دارین چرا نوشته های طنز امیز نمینویسین؟. خیلی مخلصیم

چشم

امیر یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:59 ب.ظ

ببخشید تعریف رو تو خط اول جا انداختم

امیر عزیز مرسی از همیشه بودنت.

حسین یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 ب.ظ

مسعود جان با مهناز خانوم موافقم.نوشته هات خیلی زیباست ولی میتونه شیرینتر باشه.این نوشته های قوی اگه شیرین باشه خوردنی میشه

چشم اقای مهندس عزیز .کمی ملایم تر مینویسم.البته سعی میکنم

شیرین دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.bittercoffee23.blogfa.com

سلام
ممنون که به وبلاگ من سر میزنید..هر چند که من زیاد معرفت ندارم
اما به روزم
خوشحال میشم نظرتونو بخونم

با ارزوی بهترین ها برای شما مرسی

مهناز جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ب.ظ http://www.mahnazz.blogsky.com

ما انتقاد نمی کنیم، پیشنهاد می کنیم!
در ضمن واقعا قدم رنجه فرمودین برادر گرام اومدین جواب دادین!

مرندی سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ق.ظ

سلام
ببخشید که جسارت میکنم .قدرت روح و ذهن را دست کم نگیرید. انسان کافی است که از حلقه جسم و تعقل خارج شود.ازادی در دستان شماست انرا در یابید.

سلام .بی نهایت از شما سپاس گذارم که وقت گذاشتید و نوشته های نچندان خواندنی من را خواندید. در تکمیل نظر زیبای شما باید بگم

هشدار که گر وسوسه ی عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه ی رضوان به در آیی

باز هم ممنون و منتظر نظرات سازنده شما هستم.موفق باشید

شکیبا چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:19 ق.ظ http://kavirbienteha.blogsky.com

ما هیچ وقت تهی نیستیم...
وجود ما ارزش فراوانی و داره و خیلی غنی هستش

مهشاد پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ب.ظ

سلام داداش مسعود.چرا اینقدر نا امید و خسته... سلول و زیر هشت و انفرادی؟؟؟نگید تورو خدا !خیلی استیلتون خسته سااا

مشیش جان تیغ رو یادت رفت

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد