مقصدم خیابان ظهیر الدوله و مقصودم رسیدن به کمی آرامش.
همه کوچه ها به تجمل ختم میشد وکوچه مورد نظر به تامل.
در آهنی باغ را که باز کردم ناله کنان به کناری رفت. راهرو پوشیده از گل های رازقی بود.
همانطور که از روی قبرها عبور میکردم نام های روی آنها دنیای بیرون را بیشتر برایم پوچ میکرد.نام هایی چون تیمسار افخمی ـاختر الزمان ـملک میرزا ...
نسیمی تمام برگ درختان باغ را به رقص در آوردو گویاکه کیلومتر ها از شهر دور شده بودم.
با خواندن شعر وطن پرستانه بالای مقبره فهمیدم که آرامگاه ملک الشعرای بهار است.
در عرض چند ثانیه به یاد نامهایی چون استاد شهریار ـاستاد حسن صبا ـاستاد قمرالملوک وزیری ودر آخر عارف قزوینی افتادم و به یاد روزگارانی که این دوستان در کنار بهار بودند وشاید محاوره های ساده آنها حتی در این زمستان آلوده میتوانست مرهمی باشد.
بی اختیار به یاد یکی از اشعار بهار افتادم بهار:
ز من نگارم خبر ندارد ز حال زارم خبر ندارد
امان از این عشق فغان از این عشق
که غیر خون جگر ندارد
یادش سبز وگرامی باد
سلام
مرسی که اومدی هرچند دیر
خوشحالم کردی
بازم سر بزن
در ضمن رسیدن بخیر
مرسی شیرین جان
به جز بهار آدم های بزرگ دیگه ای هم هستن که توی ظهیرالدوله به آرامش رسیدن. خونه ی ملک الشعرا رو که مستقیم بگیری بیای جلو، می خوری به خونه ی فروغ فرخزاد عزیزم که همیشه وقتی بهش سلام می کنی ، یه جواب داره: " به خانه ی من اگر آمدی ای مهربان برایم چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم". یه کم اون طرف تر داریوش رفیعی جوان خوابیده و دوباره اون طرف ترش روح الله خالقی بزرگ. رهی معیری نازک دل هم هست راستی. خلاصه همه ی خوبان جمعند در آن کوچک بهشت...
ممنون مهنازی خیلی زیبا نوشته من رو تکمیل کردی .در ضمن بهشت کوچک رو خوب اومدی
سلام
این نشان از بزرگی شماست که دایم یاد بزرگان میکنید . راستی شما خواهر برادر را چه شده که خیلی با گذشته کار دارین ؟ کمی هم به حال فکر کنید. شما میتوانید بهاری بهتر برایمان باشید البته اگر بخواهید.به امید روزهای بهتر .
سلام .لطف دارید.به نظر من هیچ حالی حال پیدا نمیکند مگر با یاد گذشته.مرسی از نظر قشنگتون. به امید بهاری سبز برای همه
حالا کو تا زمستدن از با رون پاییز که خیری ندیدیم به امید برف زمستون ...
مرسی مادر جان این از اون نظرات تاپی بود که تا حالا خوندم.دقیقا درسته نمیدونم چرا همش فکر میکنم تو زمستونیم هر چند که خبری از برف و بارون نیست .مرسی از نظرتون
سلام به اقا مسعود با اون قلب مهربونش که مهر و عشق به بزرگان همیشه تو نوشته هاش موج میزنه.عالی بود لذت بردم
مرسی امیر جان تو هم که دیگه تشویق رو ترکوندی .تشکر از این همه حمایتت
درود بر شما
یاد این شاعر گرامی سبز باد..
موفق باشید
سلام
ببخشید که نظرام راجع به نوشته هات نیست...واقعا منو ببخش
هروقت به روز شدی بهم خبر بده تا واسه نوشته هات نظر بدم
و شما خیلی لطف دارید که نوشته های کوچیکه منو تحسین میکنید..........!
موفق باشی
سلام.عالی بود . دم همه بهار بازا گرم.
بهههههههه اقای مهندس عزیز چه عجب .مرسی از نظرت
بسیا خوب نوشتید .ارایه های ادبی کاملا بجا و مناسب.عالی مثل همیشه
ممنون از مشیش عزیز .لطف داری .مرسی از نظر امیدوار کننده ای که گذاشتی
سلام
قالب وبلاگمو عوض کردم..
بیا و راجع بهش نظر بده لطفا
در ضمن شما برادر مهنازید؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
چشم. اره شیرین جان
سلام
بهار ظهیر الدوله رو همنجور که زیبا هم توضیح دادید واقعا تماشایه فک کنم دیدن پاییزشم خالی از لطف نباشه ها!!! راستی یادتونه که آقاجان همیشه این شعر بهار :من نگوییم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و درش باز کنید : رو با همون بیان شیرین خودش میخوند یاد همه ی رفتگان سبز
سلام به سولی جان.ممنون که با وقت کمی که داری باز هم به این وبلاگ سر میزنی. دقیقا بجا یاد آوری کردی یاد اون روزا بخیر و جاشون سبز باشه . مرسی از اومدنت
سلام
مرسی که اومدید و نظر دادید
ببین خودت به روز نمیکنی وبلاگتو که من بام ابن بارشو واسه خود نوشته هات نظر بدما!!!!
بعد نگی چرا واسه نوشته هام نظر نمیذاری؟!!!
تازه!من به روزم
منتظرم
سلام
نمی دونم چی شد که از اینجا سر در اوردم به هر حال خوشحالم چرا که من هم مقصد گم کرده ام مثل همان مرد ی که اصلا شتری نداشت و همراه شتر گم کرده ای میرفت و هر نشانی مرد شتر گم کرده میداد او هم می گفت آره شتر من هم همان شکلی است .و در نهایت .....
راستی سال 56 رفتی زندان کی بیرون اومدی؟
بابا تو کجایی؟!
صد رحمت به ستاره ی سهیل
به روزم با ۷۱
من بعد ز نمیدونم چقدر طولانی اومدم و این وبلاگ هنوز به روز نست.............